كتاب ملت عشق يكي از زيباترين و ماندگار ترين آثار اليف شافاك ، مي باشد . اين كتاب يكي از معروف ترين و پرفروش ترين كتاب هاي موجود در كتاب فروشي هاي تركيه مي باشد و توانست در زمان خود مشتراين و طرفداران زيادي را به خود جذب كند . بعد از تاليف اين كتاب ، خوشبختانه توانست با استقبال بسيار خوبي روبه رو شود . اين كتاب كه يكي از زيباترين رمان هاي نوشته شده در مورد عشق و عاشقي مي باشد ، بيش از 500 بار در تركيه به چاپ رسيد .
با توجه به اين كه مردم هر كدام خصوصيات و ويژگي هاي خاصي دارند ، قطعا نطر آن ها در انتخاب كتاب هم متفاوت خواهد بود . به همين دليل كتاب ملت عشق نيز با ديدگاه هاي متفاوتي پس از انتشار مواجه شد . برخي از افراد با ساده ترين زبان بيان مي كنند كه كتاب ملت عشق يك كتاب بسيار معمولي و ساده مي باشد و برخي هم از خواندن آن لذت مي برند . ولي بدون شك مي توان گفت اين كتاب مي تواند زيباترين كتاب باشد براي افرادي كه تابه حال عشق را تجربه نكرده اند و ساده از كنار آن رد شده اند . در ادامه با ما همراه باشيد تا بيشر با اين كتاب آشنا شويد .
پشت جلد كتاب ملت عشق قسمتي از متن كتاب آمده است:
مولانا خودش را «خاموش» ميناميد؛ يعني ساكت. هيچ به اين موضوع انديشيدهاي كه شاعري، آن هم شاعري كه آوازهاش عالمگير شده، انساني كه كار و بارش، هستياش، چيستياش، حتي هوايي كه تنفس ميكند چيزي نيست جز كلمهها و امضايش را پاي بيش از پنجاه هزار بيت پرمعنا گذاشته چطور ميشود كه خودش را «خاموش» بنامد؟
خلاصه داستان كتاب ملت عشق
اين كتاب دو داستان را شامل ميشود كه به زيبايي در كنار هم و در يك كتاب گنجانده شده است. دو رمان كه موازي هم جلو ميرود. و به گونهاي به همديگر ارتباط دارند. يكي از اين داستانها در سال ۲۰۰۸ در امريكا و ديگري در قرن هفتم در قونيه اتفاق ميافتد.
داستان اول كتاب مربوط به اللا روبينشتاين است كه در بوستونِ آمريكا زندگي ميكند. اللا يك همسر و مادر است كه همه زندگي خود را صرف خانواده و رابطه زناشويي كرده است. با اينكه همسر اللا – ديويد – دندانپزشك مشهوري بود و معيشت آنها در يك سطح ايدهآل قرار داشت اما عشق و صميمتي در ميان آنها نبود. اللا اين موضوع را پذيرفته بود و همه اولويتهاي خود را تغيير داده بود و فقط به فكر بچههايش بود. اما با اين حال رابطه اللا با خانوادهاش هم چندان خوب نبود و رابطه زناشويياش در خطر بود. طبق تشبيه كتاب، اللا شبيه يك بركه بود، يك بركه راكد. در اينجا اولين جملات كتاب ميتواند جالب توجه باشد.
سنگي را اگر به رودخانهاي بيندازي، چندان تاثيري ندارد. سطح آب اندكي ميشكافد و كمي موج بر ميدارد. صداي نامحسوس «تاپ» ميآيد، اما همين صدا هم در هياهوي آب و موج هايش گم ميشود. همين و بس.
اما اگر همان سنگ را به بركهاي بيندازي… تاثيرش بسيار ماندگارتر و عميقتر است. همان سنگ، همان سنگ كوچك، آبهاي راكد را به تلاطم در ميآورد. در جايي كه سنگ به سطح آب خورده ابتدا حلقهاي پديدار ميشود؛ حلقه جوانه ميدهد، جوانه شكوفه ميدهد، باز ميشود و باز ميشود، لايه به لايه. سنگي كوچك در چشم به هم زدني چهها كه نميكند. در تمام سطح آب پخش ميشود و در لحظهاي ميبيني كه همه جا را فرا گرفته. دايرهها دايرهها را ميزايند تا زماني كه آخرين دايره به ساحل بخورد و محو شود.
رودخانه به بينظمي و جوش و خروش آب عادت دارد. دنبال بهانهاي براي خروشيدن ميگردد، سريع زندگي ميكند، زود به خروش ميآيد. سنگي را كه انداختهاي به درونش ميكشد؛ از آنِ خودش ميكند، هضمش ميكند و بعد هم به آساني فراموشش ميكند. هر چه باشد بينظمي جزء طبيعتش است؛ حالا يك سنگ بيشتر يا يكي كمتر. (كتاب ملت عشق – صفحه ۷)
در اين ميان اللا بنا به دلايل مختلف كاري تحت عنوان يك ويراستار پيدا ميكند. او ميبايست رماني را كه به او داده شده بخواند و در مورد آن گزارشي تهيه كند. رماني كه زندگي او را براي هميشه تغيير خواهد داد. رماني كه به اللا ميدهند، رمان ملت عشق است. در ابتداي رماني كه به اللا داده شده است شعري از دفتر دوم مثنوي معنوي آمده است كه تاثير عميقي دارد:
ما زبان را ننگريم و قال را
ما درون را بنگريم و حال را
موسيا آدابدانان ديگرند
سوخته جان و روانان ديگرند
ملت عشق از همه دينها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
داستان دوم رمان، ماجراي همين رماني است كه به اللا داده ميشود، يعني داستان كتاب ملت عشق. ملت عشق در واقع رماني در مورد عشق مولانا و شمس تبريزي است كه در قرن هفتم اتفاق ميافتد. رمان ملت عشق در ۴ بخش نوشته شده است:
1. خاك – پديدههاي عميق، آرام و جامد زندگي
2. آب – پديدههاي سيال و جاري و متغيير زندگي
3. باد – پديدههاي ترككننده و كوچنده زندگي
4. آتش – پديدههاي سوزاننده، ويرانكننده و نابودكننده زندگي
همانطور كه احتمالا ميدانيد، داستاني كه در قرن هفتم روايت ميشود داستان وارد شدن شمس تبريزي به زندگي مولانا است. كسي كه زندگي مولانا را به شدت تحت تاثير قرار ميدهد و دنياي جديدي پيش روي او باز ميكند. اولين ديدار شمس تبريزي و مولانا نيز بسيار معروف است و در آن شمس سوالي عجيب از مولانا ميپرسد. سوالي كه در متن كتاب چنين نوشته شده است:
به نظر تو كدام يك از اين دو نفر والاتر است: حضرت محمد يا بايزيد بسطامي؟
داستان كتاب به همين شكل بين زندگي اللا و اتفاقات قرن هفتم در جريان است. در اين بين اللا تحت تاثير ملت عشق قرار ميگيرد و تصميم ميگيرد با نويسنده رمان ملت عشق يعني عزيز ز. زاهارا از طريق ايميل ارتباط برقرار كند و…
در قسمت ديگري از متن پشت جلد كتاب آمده است:
اغلب مفسران مثنوي بر اين نكته تاكيد ميكنند كه اين اثرِ جاودان با حرف «ب» شروع شده است. نخستين كلمهاش «بشنو!» است. يعني ميگويي تصادفي است شاعري كه تخلصش «خاموش» بوده ارزشمندترين اثرش را با «بشنو» شروع ميكند؟ راستي، خاموشي را ميشود شنيد؟
درباره كتاب ملت عشق
به نظر من ملت عشق واقعا يك كتاب فوقالعاده عالي و لذتبخش است كه ميتوان كمبودهاي آن را ناديده گرفت و بينهايت از خواندن آن لذت برد. هنگام مطالعه ملت عشق احساس خوبي داشتم و به همه دوستان پيشنهاد ميكنم اين كتاب را مطالعه كنند و لذت ببرند. اين كتاب جزء كتابهاي پيشنهادي كافهبوك براي مطالعه قرار دارد.
آنچه در مورد رمان ملت عشق بسيار چشمگير و جذاب است نحوه تغيير زاويه ديد ميباشد. در كتاب از زاويه ديد اول شخص و سوم شخص استفاده شده و همين باعث جذابيت دو چندان مطالب شده است. كتاب مدام از زاويه ديد افراد مختلف روايت مي شود و حدود ۱۸ نفر، اتفاقات را روايت ميدهند. برخي از افرادي كه اين رمان را روايت ميكنند عبارتند از: اللا – شمس – شاگرد – مولوي – حسن گدا – گل كوير – سليمان مست – متعصب – كيميا و…
اين رمان در مورد عشق است، عشقي واقعي، عميق و خالص كه در كمتر كتابي با آن روبهرو خواهيد شد.
هنگامي كه داستان شمس تبريزي در رمان ملت عشق را ميخوانيد شيفته آن ميشويد. احساس خوبي به شما دست ميدهد و دلتان نميخواهد كتاب را كنار بذاريد. به معناي واقعي كلمه جذب اين داستان خوب ميشويد اما وقتي در اوج لذت بردن از داستان قرن هفتم هستيد، نويسنده دوباره به ماجراي اللا در امريكا برميگردد و اين ممكن است مقداري لذت خواندن كتاب را كم كند و شايد حتي باعث عصبانيت شما شود. دستكم باعث شد كه من احساس خوبي نداشته باشم، ماجراهاي شمس بسيار خواندني و لذتبخش است و علاقه داشتم كه فقط آن را مطالعه كنم اما كتاب كه در فصلهاي كوتاه كوتاه نوشته شده است اين لذت را از شما ميگيرد.
________________________________________
شخصا وقتي ملت عشق را ميخواندم دوست داشتم قسمتهايي كه مولانا داستان را روايت ميكند بيشتر باشد اما چنين نبود و فقط در بعضي مواقع داستان از ديد مولانا نقل ميشد.
نبايد از اين نكته هم غافل شد كه رمان ملت عشق صرفا يك رمان خوب است كه قسمتي از آن از زندگي مولانا و شمس گرفته شده است. همه اتفاقات و جريانات اين كتاب براساس مستندات تاريخي نيست و اگر شما از زندگي مولانا و برخورد او با شمس تبريزي آگاه باشيد ميتوانيد بهراحتي به اين موضوع پي ببريد. بنابراين به اين كتاب صرفا به عنوان يك رمان نگاه كنيد و انتظاري فراتر از آن نداشته باشيد.
ميتوان گفت همه خوببودن و تاثيرگذار بودن كتاب نيز مربوط به همين داستان قرن هفتم يعني داستان عشق ميان شمس تبريزي و مولانا است. اگر داستان اللا به شكل مجزا در يك كتاب آمده بود هرگز نميتوانست موفقيتي در حد اين كتاب كسب كند. پيشنهاد ميكنم مطالعه كتاب ملت عشق را به هيچوجه از دست ندهيد و حتي اگر مايل هستيد كسي را به كتاب و كتابخواندن علاقهمند كنيد، رمان ملت عشق را به او هديه دهيد.
از كتاب ملت عشق ترجمههاي متعددي در بازار وجود دارد اما اين كتاب با ترجمه ارسلان فصيحي از نشر ققنوس معروف شده است كه ترجمه خوب، روان و بينقصي ميباشد.
نكته نهايي در مورد كتاب ملت عشق قواعد خواندني شمس تبريزي است كه در كتاب آمده است. اين قاعدهها با نام چهل قاعده عشق و يا چهل قاعده شمس تبريزي نيز شناخته ميشود. اين چهل قاعده را ميتوانيد از طريق لينك زير در سايت كافهبوك بخوانيد:
جملاتي از متن كتاب ملت عشق
تمام زندگي اللاي بيچاره خلاصه شده بود در راحتي شوهر و بچههايش. نه علمش را داشت و نه تجربهاش را تا به تنهايي سرنوشتش را تغيير دهد. هيچگاه نميتوانست خطر كند. هميشه محتاط بود. حتي براي عوض كردنِ مارك قهوهاي كه ميخورد بايست مدتهاي طولاني فكر ميكرد. از بس خجالتي و سربزير و ترسو بود؛ شايد بشود گفت آخر بيعرضگي بود. (كتاب ملت عشق – صفحه ۱۱)
كلماتي كه براي توصيف پروردگار به كار ميبريم، همچون آينهاي است كه خود را در آن ميبينيم. هنگامي كه نام خدا را ميشنوي ابتدا اگر موجودي ترسناك و شرمآور به ذهنت بيايد، به اين معناست كه تو نيز بيشتر مواقع در ترس و شرم به سر ميبري. اما اگر هنگامي كه نام خدا را ميشنوي ابتدا عشق و لطف و مهرباني به يادت بيايد، به اين معناست كه اين صفات در وجود تو نيز فراوان است. (كتاب ملت عشق – صفحه ۵۴)
پيمودن راه حـق كار دل است، نه كار عـقل. راهنمايت هميشه دلـت باشد، نه سري كه بالاي شانههايت است. از كساني باش كه به نـفـس خـود آگاهـند، نه از كسـاني كه نــفــس خـــود را نـاديــده مـيگيـرند. (كتاب ملت عشق – صفحه ۶۹)
تقريبا همه برنامههاي آشپزي تلويزيون را تماشا ميكرد، اما هيچكدام به نظرش واقعي نميرسيدند. اينكه در اين برنامهها غذا پختن را با «ابداع»، «خلاقيت»، حتي «ديوانگي» يكي ميدانستند به نظرش عجيب ميرسيد. آشپزخانه آزمايشگاه كه نيست! بگذار دانشمندان آزمايش بكنند، هنرمندها عجيب و غريب باشند! آشپزي اما چيز ديگري است. براي اينكه آشپز خوبي باشي، نه آزمايش لازم است نه ديوانه بودن! (كتاب ملت عشق – صفحه ۱۰۱)
شمس با همان لحن آرام و باوقار ادامه داد: «شاگر موقرمز، ميگويي ميخواهي به درياي تصوف قدم بگذاري، اما حاضر نيستي بهايش را بپردازي. اينطوري نميشود! براي يكي پول و ثروت تله اصلي است، براي يكي ديگر شهرت و مقام، براي ديگري تن و شهوت! انسان در وهله اول بايد از شرّ چيزي خلاص شود كه در اين دنيا بيشترين اهميت را برايش دارد. اين شرط اول قدم گذاشتن در اين راه است. (كتاب ملت عشق – صفحه ۱۳۹)
زندگي عذابي تمامنشدني است. انگار هميشه بين زندگي و مرگ گير كردهام، هميشه در برزخم. (كتاب ملت عشق – صفحه ۱۵۷)
هر انساني به كتابي مبين ميماند در جوهرهاش؛ منتظر خوانده شدن. هر كدام از ما در اصل كتابي هستيم كه راه ميرود و نفس ميكشد. كافي است جوهرهمان را بشناسيم. فاحشه باشي يا باكره؛ افتاده باشي يا عاصي، فرقي نميكند؛ آرزوي يافتن خدا در قلب همه ما، در اعماق وجودمان پنهان است. از لحظهاي كه به دنيا ميآييم، گوهر عشق را درونمان حمل ميكنيم. (كتاب ملت عشق – صفحه ۱۷۲)
عشق خدا به دريا ميماند. هر انساني به قدر ذاتش از آن آب برميدارد. اينكه هر كسي چقدر آب برميدارد به گنجايش ظرقش بستگي دارد. يكي ظرفش خمره است، يكي دلو، يكي كوزه، ديگري پياله. (كتاب ملت عشق – صفحه ۲۳۸)
انسان هرگاه نقصها و عيبها و هوسها و اشتياقهاي نفسش را شناخت و قصد كرد اصلاحش كند، آن زمان به سفري دروني ميرود. از آن به بعد چشمانش نه رو به بيرون، بلكه رو به درون ميچرخد. به اين ترتيب گامبهگام به منزل بعدي نزديك ميشود. اين منزل، از منظري، درست برخلاف منزل پيشين است. در اينجا فرد به جاي آنكه مدام ديگران را مقصر بداند، هميشه تقصير را در وجود خودش مييابد. در هر واقعهاي خودش را ميكاود و مقصر ميداند. اين پله، پله «عالمِ زيبا و منِ زشت» است. (كتاب ملت عشق – صفحه ۲۵۲)
كائنات وجودي واحد است. همهچيز و همهكس با نخي نامرئي به هم بستهاند. مبادا آه كسي را برآوري؛ مبادا ديگري را، به خصوص اگر از تو ضعيفتر باشد، بيازاري. فراموش نكن اندوه آدمي تنها در آن سوي دنيا ممكن است همه انسانها را اندوهگين كند. و شادماني يك نفر ممكن است همه را شادمان كند. (كتاب ملت عشق – صفحه ۳۱۰)
مرزهاي عقل و منطق ممكن است كاملا قاطع باشد. ما در عشق همه مرزها و جداييها محو ميشوند. (كتاب ملت عشق – صفحه ۳۳۷)
دنيا چاه پريشاني است در نبودِ شمس. (كتاب ملت عشق – صفحه ۴۲۹)
تسليم شدن در برابر حق نه ضعف است نه انفعال. برعكس، چنين تسليم شدني قوي شدن است به حد اعلي. انسان تسليم شده سرگرداني در ميان موجها و گردابها را رها ميكند و در سرزميني امن زندگي ميكند. (كتاب ملت عشق – صفحه ۴۳۵)
اگر يكي را كه دوستش داري از دست بدهي، بخشي از وجودت همراه با او از دست ميرود. مانند خانهاي متروكه اسير تنهايياي تلخ ميشود؛ ناقص ميماني. خلا محبوبِ از دست رفته را همچون رازي در درونت حفظ ميكني. چنان زخمي است كه با گذشت زمان، هر قدر هم طولاني، باز تسكين نمييابد. چنان زخمي است كه حتي زماني كه خوب شود، باز خونچكان است. گمان ميكني ديگر هيچگاه نخواهي خنديد، سبك نخواهي شد. زندگيات به كورمالكورمال رفتن در تاريكي شبيه ميشود؛ بيآنكه پيش رويت را ببيني، بيآنكه جهت را بداني، فقط زمان حال را نجات ميدهي… شمع دلت خاموش شده، در شب ظلمات ماندهاي. (كتاب ملت عشق – صفحه ۴۹۶)
عمري كه بي عشق بگذرد، بيهوده گذشته است. نپرس كه آيا بايد در عشق الهي باشم يا عشق مجازي، عشق زميني يا عشق آسماني، يا عشق جسماني؟ از تفاوتها تفاوت ميزايد. حال آنكه به هيچ متمم و صفتي نياز ندارد عشق. خود به تنهايي دنيايي است عشق. يا درست در ميانش هستي، در آتشش، يا بيرونش هستي، در حسرتش. (كتاب ملت عشق – صفحه ۵۰۸)
مشخصات كتاب
• كتاب ملت عشق
• نويسنده: اليف شافاك
• مترجم: ارسلان فصيحي
• انتشارات: ققنوس
• تعداد صفحات: ۵۱۱
كتاب ملت عشق يكي از زيباترين و ماندگار ترين آثار اليف شافاك ، مي باشد . اين كتاب يكي از معروف ترين و پرفروش ترين كتاب هاي موجود در كتاب فروشي هاي تركيه مي باشد و توانست در زمان خود مشتراين و طرفداران زيادي را به خود جذب كند . بعد از تاليف اين كتاب ، خوشبختانه توانست با استقبال بسيار خوبي روبه رو شود . اين كتاب كه يكي از زيباترين رمان هاي نوشته شده در مورد عشق و عاشقي مي باشد ، بيش از 500 بار در تركيه به چاپ رسيد .
با توجه به اين كه مردم هر كدام خصوصيات و ويژگي هاي خاصي دارند ، قطعا نطر آن ها در انتخاب كتاب هم متفاوت خواهد بود . به همين دليل كتاب ملت عشق نيز با ديدگاه هاي متفاوتي پس از انتشار مواجه شد . برخي از افراد با ساده ترين زبان بيان مي كنند كه كتاب ملت عشق يك كتاب بسيار معمولي و ساده مي باشد و برخي هم از خواندن آن لذت مي برند . ولي بدون شك مي توان گفت اين كتاب مي تواند زيباترين كتاب باشد براي افرادي كه تابه حال عشق را تجربه نكرده اند و ساده از كنار آن رد شده اند . در ادامه با ما همراه باشيد تا بيشر با اين كتاب آشنا شويد .
پشت جلد كتاب ملت عشق قسمتي از متن كتاب آمده است:
مولانا خودش را «خاموش» ميناميد؛ يعني ساكت. هيچ به اين موضوع انديشيدهاي كه شاعري، آن هم شاعري كه آوازهاش عالمگير شده، انساني كه كار و بارش، هستياش، چيستياش، حتي هوايي كه تنفس ميكند چيزي نيست جز كلمهها و امضايش را پاي بيش از پنجاه هزار بيت پرمعنا گذاشته چطور ميشود كه خودش را «خاموش» بنامد؟
خلاصه داستان كتاب ملت عشق
اين كتاب دو داستان را شامل ميشود كه به زيبايي در كنار هم و در يك كتاب گنجانده شده است. دو رمان كه موازي هم جلو ميرود. و به گونهاي به همديگر ارتباط دارند. يكي از اين داستانها در سال ۲۰۰۸ در امريكا و ديگري در قرن هفتم در قونيه اتفاق ميافتد.
داستان اول كتاب مربوط به اللا روبينشتاين است كه در بوستونِ آمريكا زندگي ميكند. اللا يك همسر و مادر است كه همه زندگي خود را صرف خانواده و رابطه زناشويي كرده است. با اينكه همسر اللا – ديويد – دندانپزشك مشهوري بود و معيشت آنها در يك سطح ايدهآل قرار داشت اما عشق و صميمتي در ميان آنها نبود. اللا اين موضوع را پذيرفته بود و همه اولويتهاي خود را تغيير داده بود و فقط به فكر بچههايش بود. اما با اين حال رابطه اللا با خانوادهاش هم چندان خوب نبود و رابطه زناشويياش در خطر بود. طبق تشبيه كتاب، اللا شبيه يك بركه بود، يك بركه راكد. در اينجا اولين جملات كتاب ميتواند جالب توجه باشد.
سنگي را اگر به رودخانهاي بيندازي، چندان تاثيري ندارد. سطح آب اندكي ميشكافد و كمي موج بر ميدارد. صداي نامحسوس «تاپ» ميآيد، اما همين صدا هم در هياهوي آب و موج هايش گم ميشود. همين و بس.
اما اگر همان سنگ را به بركهاي بيندازي… تاثيرش بسيار ماندگارتر و عميقتر است. همان سنگ، همان سنگ كوچك، آبهاي راكد را به تلاطم در ميآورد. در جايي كه سنگ به سطح آب خورده ابتدا حلقهاي پديدار ميشود؛ حلقه جوانه ميدهد، جوانه شكوفه ميدهد، باز ميشود و باز ميشود، لايه به لايه. سنگي كوچك در چشم به هم زدني چهها كه نميكند. در تمام سطح آب پخش ميشود و در لحظهاي ميبيني كه همه جا را فرا گرفته. دايرهها دايرهها را ميزايند تا زماني كه آخرين دايره به ساحل بخورد و محو شود.
رودخانه به بينظمي و جوش و خروش آب عادت دارد. دنبال بهانهاي براي خروشيدن ميگردد، سريع زندگي ميكند، زود به خروش ميآيد. سنگي را كه انداختهاي به درونش ميكشد؛ از آنِ خودش ميكند، هضمش ميكند و بعد هم به آساني فراموشش ميكند. هر چه باشد بينظمي جزء طبيعتش است؛ حالا يك سنگ بيشتر يا يكي كمتر. (كتاب ملت عشق – صفحه ۷)
در اين ميان اللا بنا به دلايل مختلف كاري تحت عنوان يك ويراستار پيدا ميكند. او ميبايست رماني را كه به او داده شده بخواند و در مورد آن گزارشي تهيه كند. رماني كه زندگي او را براي هميشه تغيير خواهد داد. رماني كه به اللا ميدهند، رمان ملت عشق است. در ابتداي رماني كه به اللا داده شده است شعري از دفتر دوم مثنوي معنوي آمده است كه تاثير عميقي دارد:
ما زبان را ننگريم و قال را
ما درون را بنگريم و حال را
موسيا آدابدانان ديگرند
سوخته جان و روانان ديگرند
ملت عشق از همه دينها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
داستان دوم رمان، ماجراي همين رماني است كه به اللا داده ميشود، يعني داستان كتاب ملت عشق. ملت عشق در واقع رماني در مورد عشق مولانا و شمس تبريزي است كه در قرن هفتم اتفاق ميافتد. رمان ملت عشق در ۴ بخش نوشته شده است:
1. خاك – پديدههاي عميق، آرام و جامد زندگي
2. آب – پديدههاي سيال و جاري و متغيير زندگي
3. باد – پديدههاي ترككننده و كوچنده زندگي
4. آتش – پديدههاي سوزاننده، ويرانكننده و نابودكننده زندگي
همانطور كه احتمالا ميدانيد، داستاني كه در قرن هفتم روايت ميشود داستان وارد شدن شمس تبريزي به زندگي مولانا است. كسي كه زندگي مولانا را به شدت تحت تاثير قرار ميدهد و دنياي جديدي پيش روي او باز ميكند. اولين ديدار شمس تبريزي و مولانا نيز بسيار معروف است و در آن شمس سوالي عجيب از مولانا ميپرسد. سوالي كه در متن كتاب چنين نوشته شده است:
به نظر تو كدام يك از اين دو نفر والاتر است: حضرت محمد يا بايزيد بسطامي؟
داستان كتاب به همين شكل بين زندگي اللا و اتفاقات قرن هفتم در جريان است. در اين بين اللا تحت تاثير ملت عشق قرار ميگيرد و تصميم ميگيرد با نويسنده رمان ملت عشق يعني عزيز ز. زاهارا از طريق ايميل ارتباط برقرار كند و…
در قسمت ديگري از متن پشت جلد كتاب آمده است:
اغلب مفسران مثنوي بر اين نكته تاكيد ميكنند كه اين اثرِ جاودان با حرف «ب» شروع شده است. نخستين كلمهاش «بشنو!» است. يعني ميگويي تصادفي است شاعري كه تخلصش «خاموش» بوده ارزشمندترين اثرش را با «بشنو» شروع ميكند؟ راستي، خاموشي را ميشود شنيد؟
درباره كتاب ملت عشق
به نظر من ملت عشق واقعا يك كتاب فوقالعاده عالي و لذتبخش است كه ميتوان كمبودهاي آن را ناديده گرفت و بينهايت از خواندن آن لذت برد. هنگام مطالعه ملت عشق احساس خوبي داشتم و به همه دوستان پيشنهاد ميكنم اين كتاب را مطالعه كنند و لذت ببرند. اين كتاب جزء كتابهاي پيشنهادي كافهبوك براي مطالعه قرار دارد.
آنچه در مورد رمان ملت عشق بسيار چشمگير و جذاب است نحوه تغيير زاويه ديد ميباشد. در كتاب از زاويه ديد اول شخص و سوم شخص استفاده شده و همين باعث جذابيت دو چندان مطالب شده است. كتاب مدام از زاويه ديد افراد مختلف روايت مي شود و حدود ۱۸ نفر، اتفاقات را روايت ميدهند. برخي از افرادي كه اين رمان را روايت ميكنند عبارتند از: اللا – شمس – شاگرد – مولوي – حسن گدا – گل كوير – سليمان مست – متعصب – كيميا و…
اين رمان در مورد عشق است، عشقي واقعي، عميق و خالص كه در كمتر كتابي با آن روبهرو خواهيد شد.
هنگامي كه داستان شمس تبريزي در رمان ملت عشق را ميخوانيد شيفته آن ميشويد. احساس خوبي به شما دست ميدهد و دلتان نميخواهد كتاب را كنار بذاريد. به معناي واقعي كلمه جذب اين داستان خوب ميشويد اما وقتي در اوج لذت بردن از داستان قرن هفتم هستيد، نويسنده دوباره به ماجراي اللا در امريكا برميگردد و اين ممكن است مقداري لذت خواندن كتاب را كم كند و شايد حتي باعث عصبانيت شما شود. دستكم باعث شد كه من احساس خوبي نداشته باشم، ماجراهاي شمس بسيار خواندني و لذتبخش است و علاقه داشتم كه فقط آن را مطالعه كنم اما كتاب كه در فصلهاي كوتاه كوتاه نوشته شده است اين لذت را از شما ميگيرد.
________________________________________
شخصا وقتي ملت عشق را ميخواندم دوست داشتم قسمتهايي كه مولانا داستان را روايت ميكند بيشتر باشد اما چنين نبود و فقط در بعضي مواقع داستان از ديد مولانا نقل ميشد.
نبايد از اين نكته هم غافل شد كه رمان ملت عشق صرفا يك رمان خوب است كه قسمتي از آن از زندگي مولانا و شمس گرفته شده است. همه اتفاقات و جريانات اين كتاب براساس مستندات تاريخي نيست و اگر شما از زندگي مولانا و برخورد او با شمس تبريزي آگاه باشيد ميتوانيد بهراحتي به اين موضوع پي ببريد. بنابراين به اين كتاب صرفا به عنوان يك رمان نگاه كنيد و انتظاري فراتر از آن نداشته باشيد.
ميتوان گفت همه خوببودن و تاثيرگذار بودن كتاب نيز مربوط به همين داستان قرن هفتم يعني داستان عشق ميان شمس تبريزي و مولانا است. اگر داستان اللا به شكل مجزا در يك كتاب آمده بود هرگز نميتوانست موفقيتي در حد اين كتاب كسب كند. پيشنهاد ميكنم مطالعه كتاب ملت عشق را به هيچوجه از دست ندهيد و حتي اگر مايل هستيد كسي را به كتاب و كتابخواندن علاقهمند كنيد، رمان ملت عشق را به او هديه دهيد.
از كتاب ملت عشق ترجمههاي متعددي در بازار وجود دارد اما اين كتاب با ترجمه ارسلان فصيحي از نشر ققنوس معروف شده است كه ترجمه خوب، روان و بينقصي ميباشد.
نكته نهايي در مورد كتاب ملت عشق قواعد خواندني شمس تبريزي است كه در كتاب آمده است. اين قاعدهها با نام چهل قاعده عشق و يا چهل قاعده شمس تبريزي نيز شناخته ميشود. اين چهل قاعده را ميتوانيد از طريق لينك زير در سايت كافهبوك بخوانيد:
جملاتي از متن كتاب ملت عشق
تمام زندگي اللاي بيچاره خلاصه شده بود در راحتي شوهر و بچههايش. نه علمش را داشت و نه تجربهاش را تا به تنهايي سرنوشتش را تغيير دهد. هيچگاه نميتوانست خطر كند. هميشه محتاط بود. حتي براي عوض كردنِ مارك قهوهاي كه ميخورد بايست مدتهاي طولاني فكر ميكرد. از بس خجالتي و سربزير و ترسو بود؛ شايد بشود گفت آخر بيعرضگي بود. (كتاب ملت عشق – صفحه ۱۱)
كلماتي كه براي توصيف پروردگار به كار ميبريم، همچون آينهاي است كه خود را در آن ميبينيم. هنگامي كه نام خدا را ميشنوي ابتدا اگر موجودي ترسناك و شرمآور به ذهنت بيايد، به اين معناست كه تو نيز بيشتر مواقع در ترس و شرم به سر ميبري. اما اگر هنگامي كه نام خدا را ميشنوي ابتدا عشق و لطف و مهرباني به يادت بيايد، به اين معناست كه اين صفات در وجود تو نيز فراوان است. (كتاب ملت عشق – صفحه ۵۴)
پيمودن راه حـق كار دل است، نه كار عـقل. راهنمايت هميشه دلـت باشد، نه سري كه بالاي شانههايت است. از كساني باش كه به نـفـس خـود آگاهـند، نه از كسـاني كه نــفــس خـــود را نـاديــده مـيگيـرند. (كتاب ملت عشق – صفحه ۶۹)
تقريبا همه برنامههاي آشپزي تلويزيون را تماشا ميكرد، اما هيچكدام به نظرش واقعي نميرسيدند. اينكه در اين برنامهها غذا پختن را با «ابداع»، «خلاقيت»، حتي «ديوانگي» يكي ميدانستند به نظرش عجيب ميرسيد. آشپزخانه آزمايشگاه كه نيست! بگذار دانشمندان آزمايش بكنند، هنرمندها عجيب و غريب باشند! آشپزي اما چيز ديگري است. براي اينكه آشپز خوبي باشي، نه آزمايش لازم است نه ديوانه بودن! (كتاب ملت عشق – صفحه ۱۰۱)
شمس با همان لحن آرام و باوقار ادامه داد: «شاگر موقرمز، ميگويي ميخواهي به درياي تصوف قدم بگذاري، اما حاضر نيستي بهايش را بپردازي. اينطوري نميشود! براي يكي پول و ثروت تله اصلي است، براي يكي ديگر شهرت و مقام، براي ديگري تن و شهوت! انسان در وهله اول بايد از شرّ چيزي خلاص شود كه در اين دنيا بيشترين اهميت را برايش دارد. اين شرط اول قدم گذاشتن در اين راه است. (كتاب ملت عشق – صفحه ۱۳۹)
زندگي عذابي تمامنشدني است. انگار هميشه بين زندگي و مرگ گير كردهام، هميشه در برزخم. (كتاب ملت عشق – صفحه ۱۵۷)
هر انساني به كتابي مبين ميماند در جوهرهاش؛ منتظر خوانده شدن. هر كدام از ما در اصل كتابي هستيم كه راه ميرود و نفس ميكشد. كافي است جوهرهمان را بشناسيم. فاحشه باشي يا باكره؛ افتاده باشي يا عاصي، فرقي نميكند؛ آرزوي يافتن خدا در قلب همه ما، در اعماق وجودمان پنهان است. از لحظهاي كه به دنيا ميآييم، گوهر عشق را درونمان حمل ميكنيم. (كتاب ملت عشق – صفحه ۱۷۲)
عشق خدا به دريا ميماند. هر انساني به قدر ذاتش از آن آب برميدارد. اينكه هر كسي چقدر آب برميدارد به گنجايش ظرقش بستگي دارد. يكي ظرفش خمره است، يكي دلو، يكي كوزه، ديگري پياله. (كتاب ملت عشق – صفحه ۲۳۸)
انسان هرگاه نقصها و عيبها و هوسها و اشتياقهاي نفسش را شناخت و قصد كرد اصلاحش كند، آن زمان به سفري دروني ميرود. از آن به بعد چشمانش نه رو به بيرون، بلكه رو به درون ميچرخد. به اين ترتيب گامبهگام به منزل بعدي نزديك ميشود. اين منزل، از منظري، درست برخلاف منزل پيشين است. در اينجا فرد به جاي آنكه مدام ديگران را مقصر بداند، هميشه تقصير را در وجود خودش مييابد. در هر واقعهاي خودش را ميكاود و مقصر ميداند. اين پله، پله «عالمِ زيبا و منِ زشت» است. (كتاب ملت عشق – صفحه ۲۵۲)
كائنات وجودي واحد است. همهچيز و همهكس با نخي نامرئي به هم بستهاند. مبادا آه كسي را برآوري؛ مبادا ديگري را، به خصوص اگر از تو ضعيفتر باشد، بيازاري. فراموش نكن اندوه آدمي تنها در آن سوي دنيا ممكن است همه انسانها را اندوهگين كند. و شادماني يك نفر ممكن است همه را شادمان كند. (كتاب ملت عشق – صفحه ۳۱۰)
مرزهاي عقل و منطق ممكن است كاملا قاطع باشد. ما در عشق همه مرزها و جداييها محو ميشوند. (كتاب ملت عشق – صفحه ۳۳۷)
دنيا چاه پريشاني است در نبودِ شمس. (كتاب ملت عشق – صفحه ۴۲۹)
تسليم شدن در برابر حق نه ضعف است نه انفعال. برعكس، چنين تسليم شدني قوي شدن است به حد اعلي. انسان تسليم شده سرگرداني در ميان موجها و گردابها را رها ميكند و در سرزميني امن زندگي ميكند. (كتاب ملت عشق – صفحه ۴۳۵)
اگر يكي را كه دوستش داري از دست بدهي، بخشي از وجودت همراه با او از دست ميرود. مانند خانهاي متروكه اسير تنهايياي تلخ ميشود؛ ناقص ميماني. خلا محبوبِ از دست رفته را همچون رازي در درونت حفظ ميكني. چنان زخمي است كه با گذشت زمان، هر قدر هم طولاني، باز تسكين نمييابد. چنان زخمي است كه حتي زماني كه خوب شود، باز خونچكان است. گمان ميكني ديگر هيچگاه نخواهي خنديد، سبك نخواهي شد. زندگيات به كورمالكورمال رفتن در تاريكي شبيه ميشود؛ بيآنكه پيش رويت را ببيني، بيآنكه جهت را بداني، فقط زمان حال را نجات ميدهي… شمع دلت خاموش شده، در شب ظلمات ماندهاي. (كتاب ملت عشق – صفحه ۴۹۶)
عمري كه بي عشق بگذرد، بيهوده گذشته است. نپرس كه آيا بايد در عشق الهي باشم يا عشق مجازي، عشق زميني يا عشق آسماني، يا عشق جسماني؟ از تفاوتها تفاوت ميزايد. حال آنكه به هيچ متمم و صفتي نياز ندارد عشق. خود به تنهايي دنيايي است عشق. يا درست در ميانش هستي، در آتشش، يا بيرونش هستي، در حسرتش. (كتاب ملت عشق – صفحه ۵۰۸)
مشخصات كتاب
• كتاب ملت عشق
• نويسنده: اليف شافاك
• مترجم: ارسلان فصيحي
• انتشارات: ققنوس
• تعداد صفحات: ۵۱۱